قاصدک عشق 

قاصدک ، مسافر گلزاری بود که گل مریم ان گلزار فرایش خوانده بود . به گل مریم که رسید ، زبانش بند آمد. زیبایی همیشگی مریم و بوی خوشی که در فضابه مشام می رسید قاصدک را از خود بی خود کرده بود. 

گل مریم که می دانست قاصدک از راه دوری فقط برای دیدن او امده است خود را جمع و جور کرد و گفت: قاصدک سفرت چگونه بود؟ 

قاصدک که محو تماشای مریم شده بود و چیزی نمی گفت. 

دوباره پرسید: قاصدک ! در سفر خطری تو را تهدید نکرد؟ اصلا برای چی اومدی؟ 

باز هم قاصدک ساکت ماند . دلش نمی امد از خطر هایی که برایش پیش امده بود برای مریم بگوید و او را نگران کند. 

گل مریم با اخم ادامه داد : حتما راحت سفر کردی ! اما هیچ به ذهنت رسیده که از خودت بپرسی به من چی گذشته؟ می دونم که هیچی نمی دونی! توی این مدت که رفتی سفر ، من کلی چشم انتظارت بودم . چه شب ها که نخوابیدم ، چه روزهایی که اشک ، راه نگاهمو سد کرده بود. اما مطمئنم که تو هر شب راحت می خوابیدی و حتی یک روز هم به من فکر نمی کردی! به این که مریم بدون تو نابود میشه ... 

بغض گلوی قاصدک را فشار داد. اما مریم در حالی که پشتش به قاصدک بود بی توجه ادامه داد: 

اره ! تو از اول هم عاشق نبودی !فقط حرفشو می زدی. فقط این من بودم که عاشق تو بودم تو همیشه منو به خاطر خودت می خواستی هیچ وقت منو به خاطر خودم نخواستی! من تو رو به خاطر خودت می خواستم . چه روز ها و شب هایی که به خاطر تو خودمو به ابو اتیش زدم تا خبری ازت بگیرم. اما تو!حتی برای تو مهم نبودمن از دوریت چه حالی پیدا کردم! می دونی چرا؟ چون همیشه من عاشق تر بودمو می گفتم. اگه تو هم عاشق بودی می گفتی. اما چون هیچوقت حرف نزدی پس نمی تونی عاشق باشی ... 

اشک در چشمان قاصدک جاری شد . اما دستش را روی دهانش گرفت تا مریم صدای هق هقش را نشنود. 

مریم همین طور داشت دامه می داد: 

می دونم چرا هیچی نمیگی ! چون حرفی تداری که بزنی . بی انصاف! اصلا با خودت هیچ فکر کردی دل مریم دیگه نمی تونه عاشق کس دیگه ای جز تو بشه؟ اخه چرا تنهام گذاشتی ؟ مگه گناه من چی بود جز عاشقی؟ خوب شد که فهمیدم ادعای عاشقی تو دروغ و پوچه ! من چه قدر ساده بودم که وقتی می گفتی جونتو برام فدا می کنی باور می کردم اه! مریم ساده ی بیچاره... 

این بار قاصدک تمام دستانش را روی دهانش گذاشت . اما با هر قطره اشک یکی از دستان قاصدک پر پر می شد و بر روی زمین می ریخت . 

در همین حال... 

چشمان گریان قاصدک که به زحمت باز می شد پسرکی را در پشت گل مریم دید که به سمت او می امد. پسرک با خیال چیدن گل مریم تزدیک می شد . مریم بی خبر از اتفاقی که در حال وقوع بود همچنان قاصدک را به خاطر سفرش سرزنش می کرد. نگرانی تمام وجود قاصدک را فرا گرفته بود گام های پسرک هر لحظه نزدیک و نزدیک نر می شد. 

ناگهان فکری به سر قاصدک رسید... 

سراسیمه از روی گل مریم به هوا جهشی کرد و خود را روی نوک بینی پسرک انداخت . پسرک که خیال کرد زنبوری روی بینی اش نشسته ، به سرعت ضربه ای به قاصدک وارد اورد و قاصدک را به دونیم کرد و از ترس ازهمان مسیری که امده بود برگشت. 

گل مریم که پریدن قاصدک را حس کرد بی خبر از اتفاقی که افتاده بود این بار با چشمان گریان فریاد زد: 

اره ! برو قاصدک! تو هیچ وقت نخواستی به حرف های من گوش بدی تو هیچ وقت نفهمیدی عشق یعنی چی! تا زنده ام نمی بخشمت قاصدک! هیچ وقت هیچ وقت... آرزو می کنم یک روز خوش نداشته باشی و هر روز بد بیاری . صدامو می شنوی قاصدک؟؟؟... 

قاصدک در حالی که رود گلبرگ های گل شقایق افتاده بود و نفس های اخرش را می کشید با صدای ضعیفی که فقط شقایق می شنوید جواب داد: 

فروغ این گلزار! مریم من! مواظب خودت باش... 

شقایق که گلبرگ هایش با خون دل قاصدک گلی شده بود قاصدک را در اغوش خود کشید و گفت  : 

از این پس عشق را به همه دنیا خواهم اموخت همان طور که تو به من اموختی قاصدک عاشق... 

 

 منبع: کتاب شعله عشق( نوشته ی م.ر )

این داستان هم جدید نیست ولی اولین داستانیه که اشک منو در اورد!! 

نظرات 2 + ارسال نظر
alireza جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 07:44 ب.ظ http://alirezabgp.blogfa.com/

سلام دوست خوبم ، سایت خوبی داری.
به منم یه سری بزن.[گل]

مرسی حتما میام

گرگ پیر جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.rainywolf.blogfa.com

سلام
داستان جالبی بود٬اولین باری بود که خوندم
ولی می دونی٬یه جوری بود
گنگ و مسخره بود یه کوچولو

هر کس یه نظری داره
اما پیشنهاد می کنم که با دقت بیشتری بخونیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد